دنیای تنهایی من

ساخت وبلاگ

مشخصات وب

ทმֆէყ wზrlđ نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
مي نويسم ومي نويسم....

دنیای تنهایی من...
ما را در سایت دنیای تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghofnoos بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 11:30

دل نوشته:هیچکی قدر من خوبت نخواستهیچکی قدر تو اذیتم نکردهیچکی قدر من به نزدیک شدنت محتاج نبوداز هیچکی به اندازه من دوری نکردی#nasty loveیه شبایی هواش جوری پس کلت می زنه که انگار با گلوله به سرت شلیک شده#nastyloveمن براش جون می دادمجون رو گرفت به دیگری داد#nastyloveناز وادا گذاشتم زیر خاکمثل گنجاو که می توانست نمی خریدبقیه هم توان خریدش نداشتند#nastyloveمگه نمیگند معنای اسم روی ادم ها اثر داره پس چرا اثری از اسمش مهری نداشت!!#nastyloveشیطان بخاطر ادم سقوط کرد. چه دردی کشید که ادم هم او را درک نکرد.....هیچس اندازه من دوستش نداشت و حالش نمیفهمیدهیچکس اندازه من تنها نذاشت.....میام تلگرام دنبال فی لت رشکن برای واتس اپ واینستا بعد که پیداکردم میبینم حس اونا نیست نت میبندم میخوابم....من بهش نیاز داشتم عاشق نیاز خودش شده بود......شب ها توی خوابمی اما اون جا هم ندارمت.....صدبار گفتمش ولی کسی که خودش نمیخواد نمیتونی بفهمونیش.....من تاج پادشاهی براش میخواستم اما اون زیر کفش بقیه دنبال سکه ریالی میگشت......قلبی که میشکنه هرروز زندگی ازش انرژی خون می ره و راه ترمیمشم فقط بدست شکننده قلب دنیای تنهایی من...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghofnoos بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 1:17

ارزوها وتصورات زیادی داشتمیه مهندس که با غرور سرکارش می ره و درامد خوبی داره و در قبل دوره سوم زندگیش با حس دو طفه ازدواج میکنه و اسم پسرشم می دونست.اما واقعیت چی شد؟درس رو می خوندیم اما ناز وادا نداشتیم نمره بگیر نداشتیم خلاصه سرزبون دار هم نبودیم پس برخلاف انتظار دانشگاه با هزار سختی تموم کردیم .صدبار تاپای انصراف رفتم و خانواده نذاشتند.همه وعده و وعید داده بودند که کارت با ما و البته میتونستند ولی از اونجا که نه خدا میخواست نه بنده خدا تمام تلاش ها برباد هوا رفت و بیکار موندماهل لیکار نشستن که نبودم پس به هر کاری که شاید در حد زیردیپلم بود و درامدی پایین هم تن دادم دوست و رفیق همه بودم به هر کسی به گونه ای عشق دادم گفتم یه جاهایی من اشک اونا رو پاک میکنم یه روزا وجاهایی هم اونا اشک منو.اما نوبت اشک من که رسید دیگه حتی خودم توان پاک کردنش نداشتم عشق هم که هر چی ما دادیم نشد nastyloveدر نهایت حتی نمیشه به زبون اورد رویاها وتلاش هام کجا و چه شکلی بود نتیجش چی شدانگار سال ها روح شاد وپرانرزی وامید و دادیم به بقیه و جاش خستگی موند توی تنم.خدا نخواست بنده خداهم نخواست خواسته های منم پوچ دنیای تنهایی من...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghofnoos بازدید : 39 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:40

می گند قبل بدنیا اومدنت خانوادت رو شهرت رو وزندگیت دیدی وانتخاب کردیمن نمی فهمم چطور ممکن بهت نشون بدند که جهنم هستی وبگی اره می خوام واردش بشممگر یک مساله دیگه باشهاونم اینکه دوتا جهنم نشونت دادند وگفتند بینشون انتخاب کناره به هر کدوم از ما چندتا زندگی نشون دادند وگفتند بینشون انتخاب کن واینگونه حق انتخاب بهت دادندمثلا به طرف گفتند افریقا پیش یک خانواده گرسنه یا افریقا پیش خانواده ای که زود می میرند واموالشون بعد از بین می رهخب مسلما طرف گزینه دوم انتخاب می کنه تا برای مدت کوتاه هم که شده شرایط بهتر داشته باشو تمام این ها باز می شه برنامه الهی.این جوری هم انتخاب هم تقدیر توجیه می شود دنیای تنهایی من...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghofnoos بازدید : 36 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:40

مشخصات وب

ทმֆէყ wზrlđ نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
مي نويسم ومي نويسم....

دنیای تنهایی من...
ما را در سایت دنیای تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghofnoos بازدید : 33 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:40

مشخصات وب

ทმֆէყ wზrlđ نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
مي نويسم ومي نويسم....

دنیای تنهایی من...
ما را در سایت دنیای تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghofnoos بازدید : 66 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:50

تاجایی که یادممیاد التماس کردمبرای چیزهایی که حق یه ادمالتماس کردمهیچ وقت هیچکس منو نخواست......خواهربزرگه دلش یه عروسک میخواست که عروسک که بخنده گریه کنه باهاش بازی کنهاره اینجوری شد که پا توی دنیا گذاشتمجلو چشمام رد میشند انگار ادمی که مُرده و زندگیش میبینه...___تروخدا اروم____تروخدا برگرد___ترو خدا برو_____تروخدا بزارید_____تروخدا نشکنید........توووورووووخدا     التماس ها ی یه کودک بعد التماس های نوجوان بعد التماس جواناوضاع اقتصادی جوری بود که هر چی هم دویدم نشد که مستقل شماوضاع روحی هم بدتر وهرروز بدتر الان دیگه شاید بشه گفت یه دیوونه مضطربهوووم چرااومدم تودنیا؟چون اسباب بازی میخواستچون پدر یه نفر میخواست  که هرباربگتش تو بدتر همه عالمیچون مادردلش باز بچه دختر میخواست چون خداااا یه زجرکش میخواستکسی که دوست داشت به اوج برسه ولی الان ته گریه هست و تو ذهنش همش صحنه خودکشی خودش فرض میکنه ولی انگار جراتش ندارهکسی که تو عمرش میخوامت ازهیچ بنی بشری نشنید دنیای تنهایی من...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghofnoos بازدید : 68 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:50

یه دختر رو سنش حساسدلیلش نمیفهمیدم خب مگه چیه هر سن وسالی که داریتا خودم بالای سی رسیدمتا الان ک نیمه ۳۰ رسیدمهمه به چشم پیر نگات میکنند کم کم حتی بهت میگند هوو اگر ازدواج هم کنی مادر شاید نتونی بشیهمه جا اون عدد ورقم جلوی چشمتاقایون باهر وضعیتی بهت میگن دیگه نشستی چکار مثل میوه کنده شده از درختی که روی زمین افتادهشاید یکی ببینه و برداره شاید هم زیر دست وپا له شی.مهم نیست موفقیت تحصیلی یاهرچیزیمهم این که همراه شاید دیگه نداشته باشیمهم این که دیگه پیردختر حساب میشیسن عجب چیز ترسناکی دنیای تنهایی من...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghofnoos بازدید : 146 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:50

مواد می کشی؟

-نه

چی مصرف می کنی؟

-چی؟؟ ها،هیچ

چته پس؟اینجا نیستی

اصلا نمی فهمیدم چی می گه.تو رویا بودم.تو دنیای دیگه بودم.

دلم اغوشش می خواست.برم داخلش ودیگه در نیام.

هییی هی با توام

اشک از گونه هام ریخت پایین.

-ولش کن.دنیا برای من نیست

دنیای تنهایی من...
ما را در سایت دنیای تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghofnoos بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 14:08

بچگی یه دختر می دیدیم سن سی وچهل شده با پدرومادرش زندگی میکنه میگفتیم وا چرا این ازدواج نکرده

اخی نشسته به پای پدرومادرش 

اما هیچ وقت فکر نمیکردیم که این شخص شاید هیچکس دوست نداشته 

شاید کسی نبوده که بخواد کنارش زندگی کنه واگرهم بوده هیچ جوره بهش نمیخورده

چقدر بچگی فکر های عجیب واشتباه داشتیم

دنیای تنهایی من...
ما را در سایت دنیای تنهایی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghofnoos بازدید : 108 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 14:08